از کاجهای گمشده در برف رد شدیم
مانند ردپای گوزنی که تیر خورد
افتاده بود ماه تو از طاق آسمان
غم لب گذاشت بر لب غم خوابمان نبرد
در تو هزار چتر بنفشی که باز شد
در من هزار دکمهی نابسته میوه داد
روشن شدیم آتش و جاری شدیم رود
تا صبح در معاشقه در شاهراه ِ باد
تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود*
عاشق شدن اواسط ِ این صفحههای فال
هر جا سفر کنیم به یک خانه میرسیم
آغوشمان دو جلگهی خوشبخت در شمال
ای مُنتهای ِخوبیِ انسانِ عصر رنج
پروانهای که عطر تنت در گلابهاست
اینجا که ایستادهام آگاهم از جهان
نام تو روی عطف تمام کتابهاست
*حافظ علیه الرحمه