بارها خودش را عریان
بارها بخشیده
همراه باد بلندشده
ننشسته بود
هر کسی از چیزی میشود سنگین
دلکورهایم و تو روز نمیدانی تا بناگوش
دلکورهایم و یکی از ما
در آخرین دقایق فکر میکند درحال عوض شدن است
در آخرین دقایق
در حالتی که به چهرهاش نمیآید
و تزلزل نام دیگرش نیست
گذشتن تا فراموش کردن کی شود؟
حتی اگر چرخانده به رقص باشی روی خطی باریکتر از همیشه
چرا فکر میکنی تعالی همان متعالی است
میروند با آرزوهاشان پی آرزوهاشان
میروند که پس بگیرند را کامل کنند
میروند و تمسک به هر شاخهی بینام به هر شاخهی تیز به هر شاخهی نیز
مادربزرگ میگفت آخرالزمان است پدر هم تو میگویی او هم هم
و شیپوری که بر لب فرشتهی سوم
حتی به خوابهامان
به خاکستری که ماحصل رنجی سراسری که نه کشت ما را و زیبامان نکرد
و آن همدردی هم که عمومی
پس میگرفتیم و نمیشد در حد زندهبودن
زندهبودن در حد دیدن آخر زمان
دیدن آخر زمان در حد گذشتن
چرا فکر میکنی متعالی همان تعالی است
حرف آخر واضح نبود حتی در پردهی آخر؟