با یاد سیمین بهبهانی و سیاوش کسرایی
مثل عطر بیقرار پونه یادش با من است
آه سیمین! راستی امروز چند بهمن است؟!
چند بهمن خلوت کوهیم را آشفت و رفت
هر گیاهی از دل بهمن بروید یک «زن» است
آهوان بیشماری رد شدند از صخرههام
ردّ داغ اوست که تا هست در من روشن است
«برف میبارد به روی سنگ و خاراسنگ» و من
ابر تازهفارغی هستم که مرگآبستن است
در لباس بارداری حس زایشمرگ هست
من پر از این حسم و شادیم شکل شیون است
صبر کن تا شکلهای دیگری را رو کنم
استعاره شکلی از روح است و دنبال تن است
او به اَشکال غریبی ریخت خود را در تنم
روح او در قبلاً من بود و جسمش بعداً است
یادشآنات بدیعی را به شعرم هدیه داد
در بیان آنی از آنها زبانم الکن است
رفته و در تشت روحم رخت میشویند و باز
لکهی سرخی کماکان در دل پیراهن است
عطر پونه دارد از این کادر بیرون میزند
پرتقال خونیام درحال چاقو خوردن است
عطرهای ماندگار و زخمهای ماندگار....
آه سیمین! راستی امروز هفت بهمن است