برای همهی کودکان آواره از جنگ
ماشین رسید با عجله رفتی پشتِ سرت اتاق تو میافتاد
از دستهام چشم که میرویید یک تیر با عروسک تو میرفت
شکل پرنده در شب ِکوچکتر یک ترس پشت عینک تو میرفت
دختر! عروس روز مباداتر از تکههای بچهگیات بردار
از گفتوگوی کاغذِ بازیگوش با مشقهات موشک تو میرفت!
خون توی مشتهای تو میپاشد انگشتهات پنج گل سرخند
تا توی دستو پات سرازیرند با جاده خونِ پیچکِ تو میرفت
از دودها که فاصله میگیری در بادِ سرد، موی تو رفتن بود
سربازهای بازی میآیند بیمیل در کنار تو میخوابند
گنجشکهای در رگِ سربازان تا رود رود کوچک تو میرفت
کمکم گلوله توی تن لختت شکل پرنده میشدو میسوزاند
شاید گلوله توی تنِ لختت دنبال بادبادک تو میرفت!