شب سرد مثل رابطه، اما غم تو گرم
روی لب تو زمزمهی مبهم تو، گرم
آرام میشنیدم از او حرف میزدی
از او که رفت تا نشود عالم تو گرم
یک دسته سینهزن تهچشمت نشسته بود
برگونه نیز مرثیهی نمنم تو گرم
مداح «از نهایت شب حرف میزند»
«ایمان میآوریم» که شد ماتم تو گرم
دستی به سینه میزنم از دست روزگار
بگذار سینهام شود از مرهم تو گرم
ای زندگی چگونه بچسبم به بودنت
خوابیده مرگ در بغل محکم تو، گرم
ای چشمهات مثل همیشه رفیقکُش
ای کارزار مخمل و ابریشم تو گرم
یکروز پرفروغی و یکروز نیمهجان
آبی نشد از آتش بیشوکم تو گرم
شب ماند و شور رفت، امیدی به صبح نیست
ای سردی مضاعف، از این پس دم تو گرم!