شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

این‌جا کسی همراه دردت نیست باور کن

این‌جا کسی همراه دردت نیست باور کن
بنشین کناری با دل دیوانه‌ات سر کن
حتی نگو از ماجراهایی که زخمت زد
اسباب زحمت را برای درد کمتر کن
چون گردبادی مست از باغ خودت بگذر
اصلاً خودت را نیست کن، یکباره پرپر کن
تا هیچ کس سر در نیارد که چه غمگینی
آیینه‌ی پیشانی‌ خود را مکدر کن 
چشمی برای آمدن در را نمی‌پاید
پشت سرت را با دو چشم خویشتن تر کن
ای من، تو صدها جنگجوی زخمی از حرفی
در سینه‌ات تا وارهی از دوست خنجر کن
پایان قصه شعر با من این چنین می‌گفت: 
در من نمی‌گنجد غمت یک فکر دیگر کن

فرزاد فتحی

تک نگاری

شعرها

نفست را حبس کن

نفست را حبس کن

محمد شیرازی

این روزها،

این روزها،

ابراهیم کارگرنژاد

به پسر عموهایم گفتم نمی‌شود!

به پسر عموهایم گفتم نمی‌شود!

زینب حسن پور

رنگی بر دهان مرده ام بزن

رنگی بر دهان مرده ام بزن

فهیمه جهان آبادی