چهل دانهی فلفل با چوب انگور
بسوزانید، بر راه رفته فوت کنید
که بازگردد
لبهای ماسیده بر ماتیک قرمز را
سخت به ضریح زرد بچسبانید
فال گیر شهری زیر آب میگوید
غسل کنید با نوشتههایی به زبان عبری، عربی
در تشتی از فلز
باشد که بازگردد مردت فاطمه
که دیگر مستأجر نباشی
که دیگر برادرانت با تو حرف بزنند
خانوم خانه شوی
بوی قرمهسبزیت بپیچد در دریاها
نهنگهای گرسنه را از ساحل بازگرداند
در گورستانها دفن کنید این نوشته را
و گور شوید و از گورهای خود برخیزید
و مردت کور شود بازگردد فاطمه
پدرت در کابوسهایت بخندد
مادرت در خوابهای گریه لبخند بزند
بیوهی آبهای سیاه
بیوهی شهر لاغر مجروح
بیوهی چهل دانهی فلفل با چوب انگور
فوت کن فاطمه، فوت کن