از تو زایندهرود خشکیدهست
از تو زایندهرود میجوشد
بس که اخمت شدید و طولانیست
گاوخونی سیاه میپوشد
با تو اغراقِ تازهای دارم
از غزل، شعر، شاهنامه و درد
تا که موسیقی از تو جان میداد
تن من از صدات گل میکرد
عاشقم، گریههام از من نیست
مثل آوازهای در خواجو
در کلویم هزار زندان از
مستهای سیاه عربدهجو
خندههایت مرا ترَک میداد
این بلورِ نحیف ترسو را
طعنه در طعنه باز شیرینی
مثل لبخند، لازمالاجرا
طعم باروت، روی لبهایت
به من آتشفشانِ جرات داد
اخوان بود و خانه و آتش
هرچه فریاد میزدم، فریاد
رودهایی که پشتِ سد مردند
شوقِ طغیان دیگری دارند
گرچه زایندهرودِ زایایی
فرض کن ابرها گرفتارند