در آن سوی افقی
افقی
که خط نیست
پنجره نیست
آسمان ندارد.
افق موافقت
افقی که خاکش تنها منم
بر پشت پلکهای این خاک
میرقصی
و در انتشار جبینام
بالا میآیی
بیآنکه از نامت چیزی کم شود
عشق بازیِ من با تو
مثل حلول باد در پیچکهای معصوم
مثل پیچش چشمه در رخنهی سنگ
هزار فرسنگ
از من به من نزدیک تر
در افقی
که افق نیست.