زمهریر
فراتر از مهر
نقر میکند مهرگیاه را
در ریشهی صبح
بخوان به خود
این دهان پیری یخزده را
که حرز بسته نام جوانیت را
بر بازو
نامت از روز کمانه میگیرد
چون جوی شیری که دهان کودکیم را
به خانه آورده
با قوس و قزح در بغل
روز میلخشاند* ریشه بر تن یاقوت سرخ
تا ظلمات در الماس
جاودانه ماند.
* صورت قدیمی لغزاندن