به «فراز بهزادی»
تن بر دوش میکشم
چیزی به مراسم تنسپاریام نمانده
قبرستانی به انتظار نشسته تا
به جای همهی جسدهایت
در تو دفن شوم.
چه فرق میکند
مؤذنزاده در گوشات بخوانم
یا دهخدا روی لبانت بنویسم؟
کنار هر اسمم
خرما بگردان و
روی هر تاریخم
گلاب بپاش.
قرنها هم بگذرد در این قبرستان
نه از خرماهای زنی چمباتمهزده با چادری مشکی کم میشود
نه خرده استخوانهایی
گوش به زنگِ اسرافیل مینشیند