بیندیش او را
که صبورانه قربان میشود
بر صخرهی ابراهیم
بیندیش او را
که تنها یک رگش باقیست
یک رگ
تا تنها تو رؤیای دیدار
بیندیش او را
میان مهمیزها
درفشها
میان کورهی حداد
ای ملاحت باران
در عصر سرو
در عصر شاهدان
بیندیش او را.