شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

آبی 

آبی 
دهانت آبیِ سیر 
از قصه‌های غریب 
و اشاره‌ای کبود 
رقص ظریف لبانت را 
برهم می‌زند 
گیسوان نیلی‌ات را جابه‌جا می‌کند 
و هیچ رنگی پیدا نمی‌شود 
که منشور نگاهت در آن بگنجد 
تو جوهر ژرف حیاتی 
در صدفی صبور 
که سکوت و هیاهو را 
آشتی می‌دهد 
ماهی فرزانه‌ای 
که تشویش را 
به خلسه‌ای عمیق 
بدل می‌کند 
بر سرانگشتان نور می‌چرخی 
چروک‌هایت را 
در کف خیزاب‌ها می‌شوری 
و سپیده‌دم دوباره
شهرزادی جوان می‌شوی 
سرشار از 
هزارافسانی دیگر 
و رازهایت همچنان 
در آتشفشانی غرق شده 
می‌تپد 
و من 
چقدر 
چقدر 
نمی‌توانم 
و باز هم نمی‌توانم 
در آخرین شب این قصه 
بلند شوم 
و چشمانِ باز تو را 
بر بوم بی‌شهریار خواب‌ها 
تصویر کنم.

اردشیر اسدیان

شعرها

پیش از این قلبی داشتم

پیش از این قلبی داشتم

فاطمه اسکندری عرب

سربازها رفتند

سربازها رفتند

وجیهه نوزادی

سوسن شدی و سرو شدی نسترن شدی

سوسن شدی و سرو شدی نسترن شدی

احسان بدخشانی

دلگیرم از تنهایی از شب کوچه‌گردی‌ها

دلگیرم از تنهایی از شب کوچه‌گردی‌ها

مجید عزیزی