من از سرانجام آن بوسه
به نوشتهای بر سنگ
بدل شدم
که خزندگان از جستن
و بارانها از شستنم
عاجزند
کوبیده بر ذهنی معیوبم
با ماری در شقیقه
که ارث در ارث
زاده میشوم
چنگ میکشم به گرده و موهایم
و زمان انگار
پراکنده فراموشیِ مرا
در جایجای جهان سنگ شده...