به هوشنگ آزادیور و احمد الستی
آتش که میکشد روی پتو
دود وُ آب وُ - با هرچه نه تزریق که میآید وسط
یک نیمهی پیشانی که نیمهتر از روشنی
یک لحظهی داغ / یک لحظهی موکولیِ خیلی داغِ داغ
این موها که بستهای به گیسوی تو بافتهای به شکلِ سُفته وُ نادقیق
این موها که کشیدهای به روی موهایَ ت کشیده ای دقیق
یا این که اگر که این شیار با این شیار
یا آن که اگر که آن شیار ای تنَ ت شیار
با لَهبِ لبِ لُعبتِ لبَ ت، هااای
در چشم های گرفتهی اسبهای دغلمه از دماغ پر زِ مه
یک خوشهای که پر از خوشههای خودت
یک لحظهای که از تمامِ فرشِ پات
یک عادتی که میرود از سطحِ آب روی خودت
یک عالمه برگَ ت که زیرِ پا که زیرِ پا که زیرِ پایَ ت سفید
یک چین دامنَ ت که هزار چینِ دامنَ ت سفید
یک لختیِ تو را که ندیدهام ندیدهام ندیدمَ ت سفید
او چشمهایَ ش زرد میشود ابتدا
او حجمِ بسامدِ لبِ ش نمی رسد به گوشها
او یک انعکاسِ یک شکلِ یک ماهِ بی غصهها
او تعددی از برگهای پاره پاره پاره پارهها
ناگه کنارِ یک رودِ پر ماهِ قدمزنان
آنگه که میروی از پایَ ت که میروی کنار
مه باشد که ببوسدش –