آتش به دهان گرفته پاییز والسلام!
حالا مدام
کج و راست شو درختِ نشئهی من!
امروز درختی دیدم را به خستگی
چه تنی داشتی!
که نگویم غصهام میگیرد
ای وای.
دیروز بوتهای دیدم را به ناشُکری نور
چه ریشهای داشتی!
که نگویم غمم میآید
ای وای.
فردا حتماً
قرار است را به خودم وصله کنم.
پینه پینه پینه به پراونهگی میزنم
چشم زخمِ زمستانم
به چوب بزن نمیرم!
من هیچوقت
پیله از موهایم نریخته است،
حتی سفید وُ
رنگی که جای خودش را دارد.
حالا عینکم ایضاً تو هم عاشق باش،
حالای صبح البته دامنش رنگیست
این ریش وُ ساقهها بباف!
حالای شب به کوه میگوید داد بزن وُ
چرا نمیزنی؟!
چرخی بزن به کوچهی چپ
دختری که فراوانی، نترس!
و راستِ من قلب است
از آینه که راه میروم وارونه عالمی دارد وُ
خونریزی میکند.
تا پایانِ این خونریزی وقت داری
یا ببوسیام
یا آتش به دهان گرفته پاییز والسلام.