۱
ای ظرافت آهو
چین عشوه بر پیشانی صخره
ای لمس لطافت
در گودی استخوان!
ردپای عطر
در سرای برگها و شاخهها!
وقتی همه در مراقبت از خواب
به رؤیا پناه برده بودند
ما به تقسیم ذرههای شب مشغول بودیم.
ای نگاه تو رد صبح بر خلوت اردیبهشت!
در شیب کوهستان نفس بریز
تا گلپونهها به اشتیاق تو گل بدهند.
خاطره از درون رگها
ترتیب تقویم به دیدار بود!
آنجا که چشمه با روی روشن تو
دشت سینهی مرا متبرک کرد.
برای اجابت دیدار
به لحظهی سفر در بازوان خودم برمیگردم
که ردپای تو مرور منظم اشتیاق است.
ای ردپای آهوی در برف
خال سپید به رسم افق
مسیر منقش به اضطراب و حیا!
به دنبال تو میگردم
که رد چشم میریزی
آنجا که گلها از زیارت نگاه تو برمیگردند
زائر بپذیر
تا از آستان بازو به تو سلام بگویم!
۲
در گریز لبخند از صورت
مرارت بهار در مهربانی بود
وقتی که رودخانه عصیان داشت
کوه، روشنی آب بر پیشانی دریا ریخت.
بگو، ای رسم مروت!
ای شکیبا!
شمعدانی به کدام سمت تو مؤمن شد
که رنگِ رفتهی زندگی را معطر میکرد.
آشوبِ موقر
دریای مشوشِ محجوب
جهان به پیشانیِ تو
یک گلدان بوسه بدهکار است.
با گوش زمزمه میکنم
که زخم در تو میراث رئوفی بود
تا آدمی التیام زیستن باشد.
دستهایت آیین مراوده با جراحت میدانند
و شب هنگام به درمان گلِ سرخ
جغرافیای درد را به آداب سفر آغشته میکنند.
۳
موهایِ تو پرنده بود
وقتی که باد
زنجیر مدام رفتوآمد در مسیر باران
به تکثیر قطرههای تنهایی مشغول میشد!
وقتی مهربانی عطش داشت و تمام شده بود
تو چگونه هنوز لبخند میزدی؟
مکث میکنم در قامت
مکث میکنم در لحظهی ظهور چشم
بر گونهی نیمکت مُنورِ دیدار!
و پل از گونههایِ تو آغاز میشود
تا آغوش بر لبهای رودخانه آواز بخواند.
به من بگو، ای سایبان ماهیها،
ای حلقه بر انگشتِ رودخانه،
اشارهیِ تو سمت کدام رویت آشنای آغوش است؟
صدای مُردد و ساکت
بر شبهای بدون تو مینشیند
به مراقبت عطر انگشتانت
و بوسه که به رنگ چنار و آداب بهار
با هوا مدارا میکرد.
نجوای تو از کدام گوشهی سنگ
سکوت و تمرین لطافت بود؟
وقتی که خوشبختی به انتها میرسید
تو چگونه هنوز روشن بودی؟
بگو اِی بوسهیِ تو به رنگ چنار و آدابِ بهار!
فروردین زیباترین ماههاست
چرا که لبهای تو را بر دهان پرستوها
از مهاجرت عبور داده است
زیباترین ماههاست فروردین!
تمام سفرهای جهان تمام شده بود
تمام جادههای جهان به انتها رسیدند
تو هنوز در معنیِ رسیدن بودی
بیآنکه آمده باشی.
این ماه بلند بر گونههای سبز تو
نقرهیِ بغض بر مراتب شب بود
و گنجشک تو بودی که از سینهام بلند شدی
و شیشه فریبِ عبور و
دستهای من انهدام روشنی تیز پنجره بود.
بگو گرمای دست تو
بر نبض خورشید
مزاح نور و حرارت باشد
ای منور آتشین بر لب!
فروردین زیباترین ماههاست
با ساقهای کوتاه دختران برنج
بر سینهی زمین.
برنجهای شسته به سبز
که کودکانه در مزارعِ لمس
جوانه میزنند
و اندام بلندشان سفرِ دست بر گیاه است.
آنجا که معنی گیسهای کوتاه توست
آنجا که من بر موهایت نشا کردهام!