زخمیزدی که مثل نگاهت عمیق بود
آنجا «که کیمیای سعادت رفیق بود»*!
از خون گرم و روشن من بود بی گمان
ماتیک قرمزی که به لبهای تیغ بود
جان دادم از نداری و چشم و دهان تو
دروازهی تجارت یشم و عقیق بود
با پرچم سفید کشاندی دل مرا
تا سنگها که در دهن منجنیق بود
رغبت به آب و نان و بهار و خزان نداشت
زندان کشیدهای که سرش زیر تیغ بود
دیگر به فکر لانهی سنجابها نبود
جنگل که میدوید و دچار حریق بود
*حافظ