برای همیشه پنجرهی اتاق را به روی آفتاب بستم
میدانستم
سالهاست
جهان مرا فراموش کرده است
فقط هر وقت
که به بیمارستان میرفتم
که بارها رفتهام
به دیدار من میآمد
با دستهگلی پژمرده
اما هیچوقت
این جهان کلامی از شعر من
از شراب
از امید نگفت
من زیر باران رفتم
سالها زیر باران خفتم.