نمیخواهم
مهمان پریشان باد و باران باشم
شاید فقط یک بار
در جوانیام مهمان باد و باران بودهام
که راه خانهام را گم کرده بودم
سراسیمه و پریشان
سوار اتوبوسی شدم
که راننده و ترمز نداشت
بهسوی جهنم میرفت
گاهی رادیوی اتوبوس
اعلام میکرد:
آیا تو میدانی
تا پایان عمر
مسافر این اتوبوس هستی
که راننده و ترمز ندارد
بهسوی جهنم میرود
فقط میتوانی از شیشهی کدرِ اتوبوس
مزرعهی گندم را ببینی
که گلهای نرگس در آن
مدام
خاموش و روشن میشوند.
از کتابهای در دست انتشار دفترهای صبحگاهی و مه
انتشارات کارگاه اتفاق