جهان فصلی از فنجان تو بود
وقتی غروب زخمی از کنار واگن گذشت
و ایستگاه از چشمان تو پیاده شد
جهان برگ دوم شناسنامهی تو بود
وقتی من خودم رابه زندگی زدم
گلوله تمام کرده بود روز را
سراسر خیابان از نگاه من خیس بود
روزنامهها نوشته بودند
چه چشمان قشنگی
: خانم این چشمها را چند گرفتهاید