شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سیل 

... آن‌گاه مَرد 
جسد نیمه‌جانِ دخترک خردسال را 
از لایِ لای‌و‌لجن بیرون کشید 
و دست‌هایش را 
همچون بیل مکانیکیِ امداد
رو به آسمان بلند کرد 
و گفت:
         «پروردگارا!
         بگیر!
         این گُلِ وامانده در گِلِ ما را 
         این هدیه را که دیر دادی و زود گرفتی‌اش.

زن 
مثل چادر اردوگاه 
روی زانوی خود خم شد
و جسم نیمه‌جان دخترکِ خردسال را 
بر سینه‌اش فشرد
و گفت:
        «پروردگارا!
        اکنون چه وقت هدیه‌دادن و هدیه‌گرفتن است 
        لطفاً به جبرئیلِ امینت بگو
        راه درمانگاه را نشانِ من بدهد.»

حافظ موسوی

تک نگاری

شعرها

بی‌شرف های دور من: بسیار

بی‌شرف های دور من: بسیار

فرزین منصوری

برای خداحافظی اومدم

برای خداحافظی اومدم

حامد ابراهیم پور

تلفن زنگ بزند

تلفن زنگ بزند

سارا مؤیدی

می‌آیی 

می‌آیی 

م. مؤید