... آنگاه مَرد
جسد نیمهجانِ دخترک خردسال را
از لایِ لایولجن بیرون کشید
و دستهایش را
همچون بیل مکانیکیِ امداد
رو به آسمان بلند کرد
و گفت:
«پروردگارا!
بگیر!
این گُلِ وامانده در گِلِ ما را
این هدیه را که دیر دادی و زود گرفتیاش.
زن
مثل چادر اردوگاه
روی زانوی خود خم شد
و جسم نیمهجان دخترکِ خردسال را
بر سینهاش فشرد
و گفت:
«پروردگارا!
اکنون چه وقت هدیهدادن و هدیهگرفتن است
لطفاً به جبرئیلِ امینت بگو
راه درمانگاه را نشانِ من بدهد.»