افتاده بود روی شکم
که حرص میزدم
از دهان به دهان
نفس به نفس
زبانهای مشترک
و ساعتهای اول سال
عقربه روی عقربه
این دستهای من بود که چنگ میزد
رانهای سرد و سفید عقربهها را
در تنهایی تحویل
و ماه همچنان سکهای بود یکرو
طاق باز بودم
که آسمان حول زمین میگشت
با دندانهای آبی و صورتی شسته
و بوی نعنا میداد
و تنفسهای مصنوعیاش
انگار حوالی گردنش بود
مهرههایی زیرخاکی
به رسمی تازه آویزان شده بودند
و صدای قلب بود که دایره میشد گردِ گوشها
به پشت خوابیده بود
که تپههای ماهور
راه دوری را نشانم دادند
با صنوبرها و بلوطهای کهنسال
راهی که از راه میرسید
کشیده از غرب تا جنوب
و خورشید غروب پررنگی میشد
پشت به دیوار اتاق
اما هنوز خبر از آتش نبود
از خواب که بیدار شدم
فکر کردم
لابد به پهلو خوابیدهام
که بهار اینطور
و باران آنطور
گردن کشیده
سرش را بالا آورده
و به یاد قبل
تمام خیابانهای شهر را شسته است.
و من به شکل جنین خوابیده بودم