شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

ذکرِ لیلی در غمنامه‌ی قیس...

السُوَر
ای بوده، ای نبوده!
بی هیچ، 
بی... ها،
بیهوده.
به دنیا فکر نمی‌کنم
به تو فکر می‌کنم.
گرسنگی از عشق
خواهد گریخت.
بریده، بریده،
من از خود بریده‌ام،
من
گریبان از خود دریده‌ام.
دست بردارید،
بینا  باشید...!
برهنه به باران را
مگر پیراهنِ یوسفی باید
وگرنه گلِ سرخ
در چله‌ی زمستان
به بعثت نمی‌رسد.


گیر داده‌ام به شب
هنوز هم
اگرچه ناامید گاهی
اگرچه خیلی خسته گاهی
اما باز به خانه برمی‌گردند
این خودش خیلی اتفاق مهمی است
این خودش اتفاق خیلی مهمی است.

شب... دیگر چیست!
شما به چه چیزی شب می‌گویید؟
شب
خیلی وقت است
نه تشبیه تاریکی است
نه استعاره‌ی اتفاق
شب
فقط علامت آرام آدمی
به آدمی‌ست
خاصه وقتی که دارد
به نور فکر می‌کند
آه، شاعران شهید
کمی استراحت کنید
دنیا
جای خوبی
برای تکرار این حروف بیهوده
نیست
پیشنهاد من این است مثلاً
به صبح بگوییم ظلمت کبود،
به شب بگوییم ذالِ مالِ دال...


سمیع
مرا برای کار دیگری
از دریا
به خانه آورده‌اند،
من
این‌جا
به این بیابان بی بوریا چه می‌کنم؟!
کاش حواسم بود و 
چراغ‌ام را آن‌جا
جا نمی‌گذاشتم.
مهلتم نمی‌دهند این مردم؟
من
راه بلدِ بی‌نظیرِ ماه و آدمی،
هرگز
هرگز
چیزی برای خود نخواسته‌ام
دمی، دمی حتی،
حتی دمی...!


هزار‌و‌یک شلبی
او که هنور هم
بر کرانه‌ی کلمات گریه می‌کند منم، 
نه شهرزاد قصه‌گوی و 
نه شلبی شهید.

پیش‌آمدِ رفتن است
که مجبور به آمدن می‌شویم
پیش‌آمدِ آمدن است
که مجبور به رفتن لاعلاج.
دریغا حسین
دریغا منصور
دریغا حلاج...!
من با دو چشم خویش دیدم
چون خاکستر تو را
در دجله پراکندند،
بغداد
چگونه بی‌چراغ و کوچه
از غبار مُرده،
توبه بر تنانای خویش تنید
بشنو!
بشنو!
من از مجبورِ این ملال نبودم
سخن به سهمگین آدمی نمی‌آوردم.
چراغ بر سنگ و
کوچه‌ها بر باد،


هر دو عالی
زن می‌فهمد
من از جادوی مؤنث ماه
می‌ترسم
عمیق، گریزناپذیر، پر نفوذ،
یک جفت چشم.
زیبا، سحرآمیز، زنانه،
یک جفت چشم.
هر دو
تنها
آن‌سوتر از او نشسته‌ام،
نه تکلمی، نه تعارفی، نه تبسمی.
سبزِ سیرِ مایل به مَلمَل
پوشیده است.
مطمئن
آرام
از سر اتفاق،
نه او با کسی قرار داشت،
نه من چشم به راه شاید...
سیگارم را روشن می‌کنم
یادم می‌آید
همه‌ی کلمات برگزیده را 
از دست داده‌ام،
فقط دریا، دریا...
بس‌آمدِ بی‌دلیل دریا.
خواسته بودم
سیگارم را روشن کنم،
نمی‌شد.
سه بار کبریت کشیدم
باد
شوخی‌اش گرفته بود
تازه داشتم تردید می‌کردم، 
بعد از سی‌و‌هفت سال و 
حدوداً دو هفته
پنج‌شنبه
ساعتِ...
او هم برای خودش فندک زد
باد به عمد مکث کرده بود...

سیدعلی صالحی

شعرها

چهارراهِ نظر...

چهارراهِ نظر...

مجتبی دهقان

تلفن زنگ بزند

تلفن زنگ بزند

سارا مؤیدی

قدمت را بزن، نمی فهمند

قدمت را بزن، نمی فهمند

محمود صالحی‌فارسانی

گفته بودی که بازخواهی گشت

گفته بودی که بازخواهی گشت

مریم حسین‌زاده