شگفتا !
که رنگوبوی آزادی و لبخندی
در سرزمینهایی پر از اینهمه سکوت جامانده از تاریخ
چگونه به میدان سرنوشت، پا میکوبند؟
آنگاه که روح آدمی، همچنان در این وادی تلخ بیهوده
سرود ماندگاری را باز نمیخواند
تو گویی، در اینجا و آنجایی دیگر،
بسی خاموشی بدی میگذرد
بیگمان
آنکه در بیرون جهان
در خود، به پا ایستاده است، از هنوز تا همیشهای
دیگر، از پی روایت عدالتی بیگفتوگو ، چه دارد که نگوید؟
انگار
آرمان خستهای، پیش میتازد!