شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

‏هر روز

‏هر روز بعد از بیدار‌شدن به صبح می‌گویم
آیا تو ادامه‌ی همان تاریخی
که روی ذهن دخترها
اسید می‌پاشد؟
بعد استکان چای در دست می‌روم حیاط
به برگ‌های گندمیِ در گلدان می‌گویم
ریختنِ شما اطرافِ گلدان
این‌طور لَخت که ول کرده‌اید خودتان را
یاد موهای مادرم می‌اندازدم
که قایمم می‌کرد زیرش
‏اصلِ ماجرا همین موهاست
که باعث می‌شود من چشمم را تبدیل کنم به سرزمین
دخترانی که اسیدِ تاریخ غرقشان کرده را
بعد از این که زیرِ ضربه‌های عشق مردند
در خاکش دفن کنم

حبیب موسوی بی بالانی

تک نگاری

شعرها

واگیری

واگیری

عبدالعلی عظیمی

روشنم کن شبیه سیگارت

روشنم کن شبیه سیگارت

امیررضا وکیلی

همه در این آینه حضور دارند

همه در این آینه حضور دارند

احمدرضا احمدی

 به‌دست همه چراغی بود

به‌دست همه چراغی بود

احمدرضا احمدی