...
با مرور هر دوبارهای میرسم به درد انتخاب
درد ناگهان شکفتنت لحظهی شگفت اضطراب
شعر آخرینپناه من شعر شغل اشتباه من
شعر این زن تباه من با هزار درد بیحجاب
با غرور دوستداشتن با غم تو را نداشتن
حرفهای شسته میزنم حرفهای زرد آبوتاب
هم همیشه همدم منی هم همیشهی غم منی
هم زیاد و هم کم منی دوست دارمت بهقدر خواب
با نگاه بیارادهام پای عشق ایستادهام
من چقدر صافوسادهام مثل تشنهای لب سراب
من هزار بار تاختم من هزار بار یافتم
من هزار بار باختم بین کوچههای بیجواب
کوچههای ساکت و صبور کوچه های روزهای دور
کوچه های خسته از عبور کوچههای عابران خواب
من کیام که فکر میکنم میتوانم از تو بگذرم؟
بگذر از برابرم چنان شعله از برابر حباب
بود را نبود کردهام برگ برگ دود کردهام
هر چه بود سود کردهام در جهان جاری شتاب
ناگهان تمام میشوی در شبانههای خطخطی
در ادامهی نگاه من میچکی شبیه یک شهاب
ناگهانتر از سقوط سیب ـ این غم عجیب نانجیب
حالت همیشهی فریب حالت همیشهی عذاب ـ
ای همیشه خودتر از خودم، ای غم ضمیر مفردم
من فراری از خود تواَم میزنم نقاب بر نقاب
من جواد خسته از چراغ، من جواد خسته از سراغ
منجواد خسته از اتاق، فکر میکنم به آفتاب