تو گفته بودی صبر باید کرد، از آسمان که درد میبارد
آخر کدامین واژه درمان است از کهکشان که درد میبارد
آغاز تا انجام دنیا درد، دیروز درد امروز و فردا درد
گفتی صبوری کن نمیبینی؟ نامهربان! که درد میبارد
زخم عمیق ناشکیبم را این بغض آرام نجیبم را
چشمانِ خیس بینصیبم را دریاب جان! که درد میبارد
در چار دیوار اتاق خود خوکردهام با درد و داغ خود
چیزی بگو و مهربانی کن، ای مهربان که درد میبارد
نه میل آنکه با تو باشم قهر، نه میل رفتن دارم از این شهر
نه جای ماندن در زمین دارم؛ از آسمان که درد میبارد
گنجشکهای صبح تابستان طرح سکوت ممتدی دارند
تحریم موسیقیِ بیرنگ چشم «بنان» که درد میبارد
نه عطر زلف سرکشی جاری، نه بوی ناب سرخوشی جاری
زخم صدای «دلکش»ی جاری، ایرانِ جان! که درد میبارد
زن پیر شد در بینواییها در حسرت دردآشناییها
پابند هرچه بیصداییها بس بیکران که درد میبارد
این زخمهای دیر سالت را، آواز زخمی زیر شالت را
آن آرزوهای محالت را، رو کن عیان که درد میبارد
بغض جوانت را کفن کردند، شب را برایت پیرهن کردند
بیداد بر مام وطن کردند، حالا بمان که درد میبارد
از غرب میجوشد کفن گویی از شرق میبارد عفن گویی
بر چار ارکان وطن گویی هست این گمان که درد میبارد
شیرازمان را باد با خود برد، اهوازمان را باد با خود برد
آوازمان را باد با خود برد، از «اصفهان» که درد میبارد
جنگیده بودیم و جوان بودیم،سرگرم بازی جهان بودیم
با زخمهامان مهربان بودیم، دیدیمهان که درد میبارد
حتی به یک شاخه گل لبخند از سوی آنانی که میفهمند
دلبسته بودیم و نفهمیدیم طوفان بیاید بیسرانجامیم