کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد۱۳۷۸، کرمانشاه.

به کی قسم بدهد

به کی قسم بدهد تا که بی‌خیال شوند
جماعت جسد‌آلودِ سر به سر فاسد
که مثل «چه» به تنش پوزه می‌کشند هنوز
هزار چندشِ جد پشتِ جد پدرفاسد

قیافه‌های چپاول‌گرِ هراس‌انگیر
تفکراتِ لجن‌هیبتان بی‌همه‌چیز:
«مباد این‌که کسی بگذرد از این وادی
به‌جز کسی که شده تا بنِ جگر فاسد»

بنی‌بشرزدگی هست و نیستش را برد
نگاهِ روشنِ او را شبی هیولا برد
چه فرق می‌کند آیا شکستنش با برد؟!
درونِ جنگلِ هر ماده رذل و نر فاسد

تجسد آوریِ نعره‌های سگ‌سفاک
وجودِ دلهره‌زایِ مترسکی ناپاک
وحوش‌پروریِ وحش‌های وحشتناک
برای خوردنِ انسان، نشد اگر فاسد

کثیف‌قصه‌ی هر روزِ این لعین‌خانه:
حریص‌پاره‌گری‌های غولِ دیوانه
رفیع‌بال‌زنی‌های لاشه‌خورها و 
سقوطِ پیکرِ پاکِ فرشته در فاسد

دسیسه‌دوزیِ دستانِ پستِ زخم‌اندیش
لطیف‌بازیِ بازیگرانِ عقرب‌نیش
دهان‌دریدگیِ زنده‌خوارهای پریش
(نمای کلیِ این گله‌ی اَبَر فاسد)
ـ چرا فرار نکرده؟
ـ کجا فرار کند؟!
برای آدمِ ناچارِ روزگارسیاه
زمین تسلسلِ یک ماجرای تکراری‌ست:
مسیر و مبدأ و مقصود و راهبر فاسد

به‌روی ما تنِ‌لش‌های‌ خوابمان‌برده
از آسمانِ کثافت عذاب می‌ریزد
تجمعی که به یک فاضلاب می‌ریزد
نمانده در همه‌ی قصه یک‌نفر سالم...

نه. از پسش بر نمی‌آیم. هر قدر می‌نویسم انگار بنزین روی آتشِ شکنجه‌‌گاه می‌ریزم. با هر توصیف در شعر، تصویر ترسناک‌تری در برابرم ساخته می‌شود. کالبدم برای همه‌ی این‌ها بسنده نیست. زیادی‌ست از سرم. یک سرگردانِ به‌تمام‌معنا. به گیسوان زیباترین دختر عالم قسم که نمی‌توانم نفس بکشم. تیک‌تاک ساعت دیوانه‌ام کرده. کاش می‌شد برای کسی گریه کرد یا صحبتی. می‌‌زنم بیرون از خانه. ساعت سه و نیم صبح.
همین حالا برگشتم، ساعت پنج. از درو‌دیوار کوچه و خیابان‌ نفرین می‌بارید. صدای سگ‌ها از دورتر، بی‌نور، گیج و منگم، خودم را پیدا نمی‌کنم، نیست، باید بگذارم خود شعر حرف بزند؛

چقدر جان بکنی وصفِ بی‌‌مثالت را
جهان‌ْجهنمِ بی‌مثلِ بی‌نهایت را
تعفنی که از این سطر شره می‌کند و
از آستانه‌ی تفهیم، بیش‌تر فاسد

کجای معرکه جا مانده است صورتکت
نمی‌شناسی‌اش از بین چهره‌های تهی
هر آن‌که هست در این باتلاق شکلِ بدی‌ست؛
ملول،
گیج،
لزج، 
پوچ،
بی‌ثمر، 
فاسد...
 

فرزین منصوری