و هر روز، هر روز
به معنای غمگینتری میرسم
به دیوارهای بدون دریچه
به انسان بیاُنس.
خدا در امان نیست
از این دستها و دهانها.
قناریپرستان
به عکسِ غلیواژها سجده آوردهاند.
اگر پرده وا بود
کسی دل به افسونِ این پردهخوانان نمیبست.
از این راستگویان چه گویم
که آیینه، بغضش گره میشود در گلویم.
و ای کاش
مرا بر بلندایِ باران دری بود
جهان را به دیوارها میسپردم
و از رشتهی نازک آب
به نیلوفرِ آسمان میرسیدم.
نصیبِ من، اما
همین سیبِ افسرده بر سینیِ صبحگاه است.