تلاشت رو کردی ولی نه، نشد!
تلاشم رو کردم ولی باختم
جهان خواست خلع سلاحم کنه
خود من سلاحم رو انداختم
سلاحت رو عمداً رها کن، رفیق!
ببین چی برامون رقم میخوره
دیگه بسه جنگیدنِ با جهان
از این جنگ حالم به هم میخوره
دیگه بسه جنگیدنِ بیخودی
من و تو، تو تقدیر هم نیستیم
من و تو دو روی یه عکسیم که
یه لحظهم تو تصویر هم نیستیم
من و تو یه بغضِ فرو خوردهایم
که پشتِ یه لبخند، پنهون شده
یه تقویم کهنه که فصلای اون...
زمستون، زمستون، زمستون شده
واسه ما دو تا، عشق، ممنوعه بود
دیگه سمت اون سیب قرمز نرو
یه لشکر جلومونه، تسلیم شو!
نرو! سمت «هَل مِن مبارز» نرو!
یه روزی که اونقدر هم دور نیست،
همین عشق هم از سرت میپره
یهکم عشق من، منطقی فکر کن!
یه وقتایی منطق فقط میبره
آره! خیلی سخته؛ با اینکه زمان...
میگن خیلی چیزا رو حل میکنه
چهجوری ببینم یه روزی یکی...
داره عشق من رو بغل میکنه؟
منم مثل نقاش افسردهای
که داره یه قفلو رو لب میکشه
با اینکه براش عینه مرگه ولی
واسه خاطرِ تو عقب میکشه
تلاشت رو کردی ولی نه، نشد!
تلاشم رو کردم ولی باختم
جهان خواست خلع سلاحم کنه
خود من سلاحم رو انداختم