شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تنها سه روز مانده به فصل بهار بود

تنها سه روز مانده به فصل بهار بود
باران گرفته بود و زمان بی‌قرار بود
روی زمین خیس پدر خیش غرق خون
نقش تمام قالی مادر انار بود
خون می‌چکید از سر انگشت‌های دار 
سال هزارو‌سیصد‌و‌شصت‌و‌چهار بود

مادر مرا به‌خاطر تو باردار بود

ده سال انتظار تو را راه می‌کشید
هرشب تو را پدر بد‌و‌بیراه می‌کشید
آن شب رسیده بود ولی روز ناگزیر
هی حرف را به آن غم جانکاه می‌کشید
آن شب دو بار پاکت بهمن تمام شد
اسفند روی شعله فقط آه می‌کشید

مادر به فکر کندن نقش مزار بود
پیچید، باد در تن هوهوی دار‌ها
بالا گرفته بود هیاهوی دار‌ها
دستی کشید صندلی از زیر پای سرد
هی اشک گرم ریخت پدر روی دار‌ها 
با آخرین تکان تو در سوی چشم‌هاش 
غش کرده بود مادرم آن‌سوی دار‌ها 

پیراهن تو بود که بالای دار بود

می‌خواستی پسر بشوم، یادگار تو 
باشد که نامدار شوم در کنار تو
شاید که خیش باشم و ورزاتر از پدر
دختر ولی شدم که نیامد به کار تو
من آمدم ولی نرسیدم به رفتنت 
تنها سه روز مانده به فصل بهار تو 
 

زیبا خدابخشی

شعرها

روشنم کن شبیه سیگارت

روشنم کن شبیه سیگارت

امیررضا وکیلی

 قدیمی‌ها به عاشق‌پیشه، خاطرخواه می‌گویند

قدیمی‌ها به عاشق‌پیشه، خاطرخواه می‌گویند

آیدا دانشمندی

 فاصله‌ام با بشقاب سفیدى كه شكست،

فاصله‌ام با بشقاب سفیدى كه شكست،

سوری احمدلو

ترس شب

ترس شب

رضا محمودی‌حنارود