شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

از ایوانی به ایوان دورتر 

...

از ایوانی به ایوان دورتر 
دیوارها عبور می‌کنند
سنگ
سیمان
سنگ
سیمان
سنگ...
به‌سوی اَبَد می‌روند
لب‌های بسته،
 سربسته می‌مانند
و تیری از کمان به سرهای شکسته نمی‌رسد
دنیایِ تا ابد،
 کلافی از نوست
از سر تا سَردرگُم، صخره می‌نوردیم
سرزمین‌های هنگفت در مقابلمان درد می‌کشند
عبور می‌کنیم
عبور می‌کنیم و دریاها امتداد می‌یابند
تا صبح
مدیترانه تا صبح
سیاه تا صبح
عبور،
گریزِ ناگزیرِ ماهی‌های آزاد است
تلاوتِ شور تا شیرینِ فریاد
بر قله‌های سخت
عبور، وراثت سنگینی‌ست
بر دوشِ قرن‌ها
و آدم، آن‌قدر سراسیمه نبود
که رگ‌هایش را بریزد روی اولین سنگ
و دیوار، عبور کند
از ایوانی به ایوان دیگر

*

همه رفته‌اند
موسی به دینش
عیسی به دینش
سقراط به فلسفه‌اش
من،
در خود...
چه فلسفه‌ای می‌تواند
 لب‌هایت را از اشک‌هایم پاک کند؟
الهام کرده‌ای شب را
در چشمانم
که لای کتاب‌های کنج کتابخانه خاک می‌خورد
تمامِ من خیالی پوچ از تو ست
روی طاقچه‌ی اتاق خاک می‌خورد
لب‌هایت خاک می‌خورد
لبخندت خاک می‌خورد
لباست...
این‌همه «تو» را زیر خاک
سند برداشته‌ام برای مبادا
که ابد را
که ازل را
که هست را نیست کرده‌ای

چیزی نمانده است
صفحه‌ی سیصد‌و‌پنجاه‌و‌یک
صدایم می‌زنی
برمی گردم 
به سال‌های فراموشی
سال‌های جذام
سال‌های وحشت
برمی‌گردی
لای پنجره
گیرکرده دست‌های تو
دریا فشار می‌آورد
می‌شکند
می‌شکنم

و صد سال تنهایی*ام می‌رود زیر آب
سال‌های فراموشی
سال‌های جذام
سال‌های وحشت
یکی‌یکی می‌آیند روی آب

«ماکوندو»
چشم‌های توست
که بی‌فروغ می‌شوند
رفته‌رفته
زیر آب

آزاده باصولی

شعرها

بار امانت

بار امانت

امیررضا وکیلی

مرا از این‌که منم عاشقانه‌تر بنویس

مرا از این‌که منم عاشقانه‌تر بنویس

عادل سالم

بشمارها

بشمارها

محمد اشور

از این فلات بلا بی‌هوا گذار نکن

از این فلات بلا بی‌هوا گذار نکن

مجید عزیزی