نه در این بیکسیام بوی کسی میآید
نه در این بینفسی همنفسی میآید
نه در این خانهی ویرانه کسی پای نهاد
نه به فریاد دل خسته کسی میآید
نه در این راه غباری که کسی در راه است
نه از آن دور صدای جرسی میآید
دردم این است که فریادرسی نیست مرا
هر دم از راه کسی با قفسی میآید
نفس تنگ و دل تنگ و در این تنگ قفس
جان به لب میرسدم تا نفسی میآید
چه کسی بود چنین دسته گلی داد به آب
کاین چنین بر سر هر موج خسی میآید
موسم چیدن گل نیست «رفیقان مددی»
سایه در سایهی گل بوالهوسی میآید
بیسبب نیست که سار از سر آن شاخه پرید
چشم بگشای که تیغ هرسی میآید
تا که سیمرغ به قاف قفسی در بند است
بال بر هم زدن از هر مگسی میآید
نیمه شب بلبل بیدار به من گفت به خواب
باورم نیست که فریاد رسی میآید