آبادن
از رکس تا متروپل،
ارواح و گلهای شیپوری
نام تو را میخوانند
بر سنگ فرشهای خاک و خون.
حالا برادرانم را بهجای مینها کاشتهاند
و خواهرانم را
سرافراز و سربریده
در نخلستانهای دور عروس میکنند
سرزمین دکلهای روشن
کوسههای کارون را بگو
سیر بنوشید از خون فرزندانم
که این شروههایِ رود رود
از خیال ِ دمام و خمپاره پُر است.