پر بریز ای هدهد هادی!
از سفر خیری نخواهی دید
با سلیمانهای بعد از من
منطقالطیری نخواهی دید:
منطقالطیری نخواهی دید با سلیمانهای بعد از من
شیخ صنعانی نخواهد رُست از بیابانهای بعد از من
خستهاند از خطِّ بیداغی خستهاند از خاکِ بییاغی
آرزوی خون شدن جاری است در خیابانهای بعد از من
نه شرابِ عالمِ عُلوی است؛ نه رَحیقِ موعدِ مختوم،
نزل استرضای ابلیس است آبِ بارانهای بعد از من
جای اشک و عشق و آزادی جای حلم و علم و آبادی
جرم و جهل و جبّه میروید از دبستانهای بعد از من
یار شاطر، بار خاطر؛ آه دور، دورِ شبهشاعرها
قاتل جانهایتان بادا قاتق نانهای بعد از من
هر دو در خوردِ سگ و سگچر هر دو سگخورد بز و بزخر
هم به یک ارزن نمیارزند کفر و ایمانهای بعد از من
فرق هِرّ از بِرّ نمیدانند؛ فرق تیز از چیز و پشت از پیش
محوِ شاهدبازیِ خویشند اهلِ عرفانهای بعد از من
این به آن و آن به این بدبین آن از این و این از آن بد دل
بعدِ من آنی به اینی نیست؛ این هم از آنهای بعد از من!
ای چه میدانم کجا در خواب!
من که جان کندم خودت بنویس
تا چه کردند و چها کردند
نامسلمانهای بعد از عشق
با مسلمانهای بعد از من؟
من که رفتم ای چه میدانم!
دشتِ بیکژدم بساز از من
حسرتِ نان داشتم یک عمر
خوشهٔ گندم بساز از من.