این پلهها برای نیامدن است
برای رفتن چرا!
اتفاق که میافتد
برنمیخیزد از جا!
نفر اول و آخرش منم!
جعبهی مقوایی کفشهام را بردار
آینه و شمعدان را جا بذار
نیمکت و بالشم را بردار
سر نگذارم روی سنگ سخت
غریبهام به عادت شما
ضربه میزنم به سنگ شما
صدا درنمیآید
بخوان به صدای بلند
حرفهای زیادی
مانده روی دلم
چه صبوری سنگ
بیشیلهپیله
که ما با شیلهپیله آدمیم
صبورتر کدام قصه بود
که میگفت و میگفت
نمیترکید
تا من بترکم
«سنگ صبور یا تو صبور یا من صبور»
قدیما که گوشی نبود
حرفهای نگفته
میماند روی دل آدم
سنگ رازها را میشنید
حالا سنگی تره خرد نمیکند
برای گفتن با ما
پشتشان را میکنند به شما
من نمیترکم
تو بترک زن!