در تملک توست مخروبههای ذهنم
فرمان دهی
باز میایستد، تاروپود هستیام
که در واگویههای تنم
عطرت لاله کرده
میان فعلهای معجزهآسا چون میگویی نامم را
چون میشنوم
صدایت را
باز میایستد تپش قلبم
به مهرت
جانِ این شعر
رخدادِ شیرینی را میطلبد
چون آغوشت، خواستنی و بی برگشت.