مادهبودن، سگی که میریزد
از تنش تولههای پاییزی
لختهخون، لختههای آویزان
بیدِ مجنونِ غرقِ خونریزی
گوشهایش پر است از عوعو
(چه سری، چه دمی عجب پایی)
چه سگ خوشگلی، عجب چیزی
مادهبودن همیشه چیز بدیست!
پوستم، شُرّهکرده روی زمین
پوستم را بکش، ببر بالا
تیغ بردار و از سرم کم کن
شرمِ بینیِ سر به زیرم را.
واژگون کن مرا که شنهایم
به دهانم دوباره برگردند
تا بیفتد قبولِ طبع شما
تیغ آرایش غلیظ بدیست!
مادهبودن، تو که میان رگت
هورمون عشق میزند قلقل
رازدار غمی مبارک باش
طوطی بعد مرگ داش آکل.
باطمئنینه راه باید رفت
تو نباید تلوتلو بخوری
هیجانهای از پس الکل!
جنگ با خود، عجب ستیز بدیست
آه مریم، پناه بَر که بریم؟!
گریهات را بریز در گوشم
«کاش فریاد مادرم این بود
دخترم مرده توی آغوشم!»
آه مریم، پناه بَر که بریم؟!
و چه کردند روزههای سکوت
«بشنو از این دهان خاموشم
که [...] مرد هیز بدیست.»
آی قانون عصر یخبندان،
انجمادی به وسعت تاریخ
شعر را که زبان سرخی شد
و سر سبز میزند بر سیخ
دیهاش را بده که نصف تو است!
گیس این شعر را بِبُر از ته
سر این شعر را بِبُر از بیخ
مرگ آزادی لذیذِ بدیست!