تو در تهرانِ چشمانت ترافیکیست سردرگُم
چه کردی با من و با شهر و با اعصابِ این مردم
زِ کرمان آمدم دیروز و تهران را نمیفهمم
مرا در جیب خود وقتی که میترسم بکن قایُم1
خیابان، ترمز ماشین و آقایی که میگوید:
همیشه در میان بوده است گویا پای یک خانم!
غروب از چشمهای عابری پرسیدم: آزادی؟
برایم زیرلب با اَخم تلخی میکند غُم غُم2
وَ چیزی تویِ مغزم ساز خود را میزند، چیزی ـ
شبیه متهی برقی، پُتک، دیلم، سُمبه یا اهرم
من از نسل و تبارِ خانههای گُنبهای3 هستم
که حالا در خودم انگار دارم میکنم توتُم4
چه فرقی میکند اینجا درختی سبز باشی یا ـ
برایِ گرمی شومینههای سبزشان هیزم
ندارم ریشه اینجا جای من گفتند خالی نیست
و گویا میخورد در بی کسی این ریشه را گُکسُم5
یکی پرسید شهری میشوی اینجا چه میخواهی
نگاهش کردم و با بهت و با تردید گفتم چُم6...
پینوشت:
1. قایُم: پنهان
2. غُم غُم: نجوا
3. گنبه: گنبد
4. توتُم: آوار چاه در درون خود
5. گُکسُم: آبدزدک
6. چُم: چه میدانم