شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

انگار از چشم‌های تو

...

انگار از چشم‌های تو
آب دریاچه‌ها را برداشته باشند،
رودخانه‌ها را از مهمانی گونه‌هایت
و از شلوغی کلمه‌ها در دهان تو
ماهیان دریای جنوب را

تو را که زنجیری نیست
چرا بر دستانِ خزر نمی‌گریی؟
چرا نمی‌پیچی
بر گیسوی کارون؟
بگذار شعر گم‌ شود در سینه‌ی تو
در آستانه‌ی شادی و فراموشی

تو
سهمِ پایکوبی‌هایمان از خماریِ شب و اندوهی
پاداشِ شجاعتِ فروریختن و ویرانی

تو باید برگردی به خانه
خاکِ کوچه
از اشک‌ِ چشم‌های ما تَر است.
شم‌هایت‌ این‌جا  را ترک گفته‌اند‌.

محمد مرکبیان

شعرها

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

آزاده بدیهی

و لبت دستش نمی‌رسد به من

و لبت دستش نمی‌رسد به من

علیرضا خسروانی

جمهوری

جمهوری

لیلا ساتر

بار امانت

بار امانت

امیررضا وکیلی