من و انکار کائنات شک
من و معشوقههای یقین بر تپش پوست عدم
من و خدایی که اکنون از کوچهی ایمانم گذشت
تاریخ میلادم پر از صلیب و
تاریخ هجرتم محرابهای شمشیرکشیده بر فراق سر مرا
بت میخواهم ساختن از سرشت فطرت
هیزمشکن حضور عبادت میخواهمشدن
هیمهی کلمه را در کارِ بر پا کردن جهنم خواهم بست
بهشت برویَد از آتش شرر حریت
آی زمان
بُعد بیتکلف
تو را سر خواهم برید هنگام اسماعیل قلبم
از پوستت قالیچهی سلیمان میسازم تا پرواز اندیشههای زمان
نشخوار علوفه گذشتن را باز خواهمت داشت
با ریشههای سترگ هموارگی
من اصول سلسلهام تسبیح بگو گله ثانیه
جهان پیرانه به عزلت برود هنگام شباب شوربودن
اشکال قرینه را به نظام بیشکلنشدن تبعید خواهم کرد
کباب گوشت زمان خوراک جهان پیرانه خواهم کرد
شراب مرگ مینوشانم به ابعاد
من شهادت میدهم حنجره قُرب دلیر است
آی شعر شیدایی، به ثباترسان شرم هنگامه را!
هرگز را به آغوش اینک بده از پستانش آغوز من بنوشد
من بودم هرگز نخواهم شد
اینک شکار خورشید در نخجیر هبوط
اینک کمند توانستن بر گردن ماه
تنباکوی فاصله را خواهم جوید از حیرانی خواستن
سر به دَوَران قدرت خواهم سپرد
هزارهها را بیعصمت میکنم که سالها یائسه شوند
بیا به رختخواب اعصار بیشکلی جاویدان
جنون به دندان بلعیدنم میزند
من گاز لذت را بر پیکرت نیش میزنم حجم هیچ
من
تو را آبستن میخواهم به زاییدن روز ماقبل اَلَست
قرائت کن گریههای روزی را که نیست
چادر کیهان خیمه در صحرای هیهات است
هیهات از دچارشدن
الیاف معانی را موریانه گفتن میجود
کجاست لحظهی تابناک سکوت
کجاست اندامی که دهان باشد بسته به بوسههای روزه
اصوات هندسهی اعدادند
تعلیق صفر کجاست که روایت جان بکَند
کسوت نتها لباس پادشاه عریان است
برهنه میخواهم شدن از امکان
من ممکن نیستم
با صدای شاعر بشنوید