برای ۳۳سالگی
بسیار خوب کردم و بد دیدم
بسیار خوب دیدم و بد کردم
این قلب زنده، این دل خونین را
از سیوچند گردنه رد کردم
ساعت عقب کشید و جلو رفتم
ساعت جلو کشید و عقب ماندم
چاقو همیشه زیر گلویم بود
اما همیشه صلحطلب ماندم
پوشانده بود با خطر مردن
لغزندگی تمام موانع را
بر مرگ راه رفتم و پاهایم
برداشتند گام بهموقع را
پیمودم و به آنهمه ناهموار
گفتم که راه رفتن من این است
فرمان ایست دادی و خندیدم
این فرق بین آدم و ماشین است
از یاد خود نرفتم و رؤیایم
در گیرودارهام نرفت از یاد
دیدم که قلب کوچک خود هستم
در پنجههای خونی استبداد
دیدم که کرم کوچک شبتابی
لولیده در قلمرو شب هستم
دیدم بیانگر همهی هستی
در فرجهی میان دو لب هستم
دریافتم زمان و زبانم را
دنیا بدون درک تو زیبا نیست
سیودوسال زندگیام چیزی
جز جدول حروف الفبا نیست
سیودو سال، سیودو دندان را
رویاندم و بدون تو پوساندم
بر لب دوباره نام تو را بردم
در گوش خود دوباره تو را خواندم
این قلب، آن شکوفهی سرخی که
روزی به دستهای تو دادم نیست
هر بار ماند تکهای از قلبم
در جایی از گذشته که یادم نیست
رفتم که برنگردم و دلتنگی
میخواست من بهسوی تو برگردم
بغضم که قورتدادن من سخت است
روزی که از گلوی تو برگردم
رفتی که برنگردی، اگر بودی
روی کسی حساب نمیکردم
سیوسه سال سیوسه تا پل را
پشتسرم خراب نمیکردم