باز هم پنجره با نمنمِ باران تنهاست
مرغِ طوفانزدهای پشتِ درختان تنهاست
از جدایی است، اگر بر لبِ عاشق گلهای است
تا به دریا برسد رودِ خروشان تنهاست
پچپچِ سایه و سنگ است رها در مهتاب
امشب انگار که با ماه، بیابان تنهاست
تا بریدند مرا از تو، دلِ هستیِ من
ـ مثل یک گل که گذارند به لیوان تنهاست
در هوای تو، که خورشیدترینم بودی
شاعری در شبِ دمسرد زمستان تنهاست
تو هم امروز به تنهایی خود محکومی
نشوی شاد به امید کس، انسان تنهاست
***
نه تفنگ و نه سگی داشت بههمراه، که گرگ
ـ سینهخیز آمد و فهمید که چوپان تنهاست
لشکری نیست به جا و پسری نیست مرا
آخر قصه شده، رستمِ دستان تنهاست