مثل درختی که بلند شد و رفت،
رفت
من درختی بودم که کلاغها شاخهاش را ندیدند
به ترکیباتم ناخن میزنم
در سرگیجههایم دایرهای رسم میکنم
و شاخ و برگی میدهم به جسدم
که دهان دارد و هنوز
در صدایم سنگها به هم میخورند
اما تپههای مانده در گلویم چرا صاف نمیشوند؟
من برای خودم آفتاب تاریکی دارم
و در شنواییام
دیوار بلندی ایستاده و نمیرود