اولین دستی که مرا ورق زد
درختی بود سیساله
روی پوستش خم شده بود
و
پارهابری در رودخانهام ماهی میگرفت
دستی بیوقفه طولانی شد
نامش طولانی بود
و ترسش را مثل پیراهن
جا گذاشت روی تصویری که سنگ نداشت
و بعد
شیهههایم را صدا زدم که بدوید
اما اسبی در من
سمهایش را میبرید
و برای گریههایش چشم نداشت
گلویم را از آب گرفتم
همهچیز طولانی شد
سرفهها طولانی شدند
و دستی که از رگ گردنم دور میشد
ابری مثل یک جنازهی باد کرده
گورش را گم کرده بود
و حبابی که هر لحظه بزرگ و تر میشد و
نمیترکید