...
به دمی که فرو نمیرود
فرو میافتد
ـ به رعشهی افتاده
در عمارتی از تندبادِ ویرانهها ـ
زنی با ردایی سیاه
از زجری پیچاپیچ
به خود نتواند پیچید
تنی که حاصلش بیبرگیست
هزاران ارواحِ الوانِ
در پیچکی بر هزار تو دری ناپیدا،
به لولای سنگین
نتواند پیچید از فرط پیچیدگی
در شبی، قرارِ بیرنگی
دَوَرانِ بیقرارِ ویرانکده در باد
و تو که
ترجمان جهانی، اگر تاب میآوری
ویرانی خویش