من در تنت دنبال یک لذت نمیگشتم
در من همیشه حسرتی تا انتها جاریست
حتماً تمام سورهها از زندگی گفتند
باور کن این پایان من هر لحظه تکراریست
این زندگی اصلاً چه چیزی با خودش دارد
با من چه کرده قصهی فریاد در زنجیر؟
من زندگی را خوب میفهمم! نگاهش کن
ته ماندهای در زیر پای فرد سیگاریست
من سطلی از نفرت، تعصب، انفعال محض
جاماندهای از صدهزاران خلط معیوبم
این را که میبینی همان سگلرزهی مستیست
باران رحمت نیست این! شاید شب ادراریست
در این همیشه دلهره چیزی نخواهی یافت
امید بهبودی نباید داشت از این مرد
در لذتی سادیسمآسا غوطهور مانده
لبخند من زخم هزاران خنجر کاریست
من خاک خواهم خورد در بین غزلهایم
اما تنی گمگشته دارد اوج میگیرد
در بین رؤیایت بمیرانم! نمیفهمی؟
این خوابـمرگم بهتر از آن مرگـبیداریست
ناقوسها دنبال مرگی تازه میگردند
تابوتها هم تشنگان پاگشا هستند
در من بخز با چشمهای بیمبالاتت
من طعمه هستم، کشتنم هم میهمان داریست
اول نگفتندم که واژه قاتلی اهلیست
هر جا که باشی لقمهی شعرت گلوگیر است
من با ردیف شعرهایم کشته خواهم شد
فهمیدهام شاعرشدن نوعی خودآزاریست