زندگی عشق را به کشتن داد، دوست دارم به یار برگردم
دوست دارم که مثل روز ازل، به خداوندگار برگردم
دوست دارم رها و بیافسار، همچنان اسبهای وحشیِ دشت
رم کند در رگم جنونی سرخ، به منِ بیسوار برگردم
بدوم مثل رود با لبخند، بروم شاد و خرم و خرسند
برسم بر فراز کوه بلند، به لب آبشار برگردم
چه غم و اشک و آه یکریزی، چه پریشانی غمانگیزی
کاشکی مثل باد پاییزی، به کنار انار برگردم
میرود مات و گیج و سرگردان، تن من، این جنازهی لنگان
راه افتادهام از این مردن، به خودم از مزار برگردم
دوست دارم برویم از تابوت، از دل خاک تیره مثل گیاه
هر زمستان به خواب خوش بروم، مثل گل هر بهار برگردم
دوست دارم که مثل عصر حجر، بشوم همنشین سنگ و سرخس
دوست دارم عقبعقب بروم، بروم تا به غار برگردم...