غزالکم نگرانم نباش اگر که شکستم
ز دست رفتهام آری ولی ز پا ننشستم
مگر چه داشتی ای زن که از نوازش آن تن
شکوفههای هلو رسته است بر کف دستم
ببین مرا که در این عصر_این غروب نفسگیر
میان این همه منجی در انتظار تو هستم
کی است وعدهی موعود؟ روز وصل چه روزی است؟
چه بوده است گناه منی که دل به تو بستم؟
منی که بین خدایان مأورای طبیعت
به این نتیجه رسیدم که عشق را بپرستم
چه بود آنچه چشاندی به کام من که از آن روز
ز جسم من متواریست روح یاغی و مستم
سیاهمست شدم آنچنان که در دل تابوت
به روی شانهی هم میبرند دستبهدستم
اگر چه مردهام اما دلم خوش است که این عشق
شکسته است مرا و نداده است شکستم